اولین مصاحبه رضا داوودنژاد و همسرش غزل + عکس

ساخت وبلاگ

--من زمانی که به بیمارستان رفتم ۱۱۰ کیلو وزن داشتم در حال حاضر هم بعد از آن همه خانه نشینی ۹۴ کیلو هستم. البته مردم به من میگویند رضا چاق شده ای اما خود من شخصا عاشق چاقی هستم. حتی وقتی لاغر شده ام دلم برای وزن زیاد تنگ است. احساس میکنم وقتی چاقم بامزه تر هستم یعنی حجم و ابعاد زیادم را بیشتر دوست دارم.
--من ده سال پیش معده ام را کوچک کردم و این جراحی مشکلات زیادی را برایم به وجود آورد. بعد از آن سیستم گوارشی ام دچار اختلالاتی شد و مجبور به تحمل بای پس روده شدم. بعد از این جراحی باید آمپول و سرمهایی را مصرف میکردم اما من وقتی روی دور لاغر شدن افتادم هیچ کدام از مسائل پزشکی را رعایت نکردم و همین باعث شد بدنم تحلیل برود. من یک جنگی با نخوردن پیدا کرده بودم و طوری شده بود که از غذا خوردن فرار میکردم. همسرم که متوجه این قضیه شده بود به محل فیلمبرداری می آمد و مجبورم می کرد روبرویش بنشینم و غذا بخورم.
--به هنگام عمل پیوند تنها چیزی که ناراحتم می کرد دوروبری هایم بودند که میدانستم از دست دادن من برایشان خیلی سخت است یعنی دیدم اگر اتفاقی برایم بیفتد تکلیف غزل، پدرم، مادربزرگم و خواهرم چه می شود.
--داستان آشنایی من و همسرم برمیگردد به خواهرهای ما. هشت سال پیش خواهر من زهرا، خانه عسل بدیعی خواهرخانم من دعوت بود. برای اولین بار غزل را که می بیند به غزل میگوید بیا عروس ما شو! در واقع آشنایی ما به واسطه خواهرهای ما بود. چهار سال پیش که غزل را برای اولین بار دیدم تمام دوروبری ها به من می گفتند غزل عمرا با تو ازدواج کند چراکه دوست ندارد ازدواج سینمایی داشته باشد.
--زمانی که من و غزل آشنا شدیم من بیشترین وزن زندگیم را داشتم. آن موقع ۱۸۷ کیلو داشتمم از همه هم اعتماد به نفسم بیشتر بود و من کلا با چاقی ام مشکلی نداشتم. فاصله آشنایی تا ازدواجمان هم دو سال طول کشید. من و غزل چه در دوران نامزدی چه در زندگیمان همیشه با هم خوب بودیم و هیچ وقت مشکلی با هم نداشتیم و همیشه فکر میکردیم رابطه مان در آخرین حدی است که میتواند بین یک زن و شوهر باشد و دوران بیماری هم وابستگی مان را بیشتر کرد. امسال تولد هر دوی ما در آی.سی.یو بود و بعد از این اتفاق هر دوی ما به این فکر افتادیم که نکند اینکه می گویند کسی زندگی ما را چشم زده، صحت داشته باشد!
--من با مادربزرگم هر دو روز یک بار صحبت میکنم یا با عمه ام رابطه نزدیکی دارم با پدر و مادر و خواهرهایم که خیلی بیشتر. ما هر موقع که وقت کنیم دور هم هستیم، این دورهمی ها جزو برنامه های اصلی زندگیمان است.
--اولین بار که خانه مستقل گرفتم مادر و خواهرم گریه کردند اما فقط همان یک بار گریه کردند چون زمانی که در خانه بودم خیلی شر بودم و همه را اذیت می کردم.
  غزل بدیعی: دکتر رضا گفت اگر تا سه روز پیوند کبد نداشته باشد فوت می کند!
--رضا وقتی در آی.سی.یو بستری بود از ساعت ۳ تا ۵ که وقت بازدید بیماران بود هر روز حدود ۲۰۰ نفر از دوستان و آشنایان جمع می شدند و تازه رضا هم وضعیتش طوری نبود که بتواند با آنها ملاقات کند اما حمایت این دوستان خیلی کمک کرد.
--برای خیلیها انتظار جهت دریافت کبد ممکن است به یک سال و دو سال هم برسد. شرایط رضا خیلی حاد بود یعنی جزو کسانی شد که اولین کبد به دست آمده را باید به او پیوند می زدند. دکتر رضا گفت اگر تا سه روز دیگر پیوند نداشته باشد فوت می کند، به همین راحتی بنابراین پیوند رضا سریعتر انجام شد.
--هنگامی که رضا بستری بود هیچ وقت ناامید نشدم ولی وقتی رضا به کما رفت و علائم خطرناک شد حس کردم خیلی کم آورده ام و روحیه ام را از دست داده ام اما وقتی به شیراز رسیدیم و رضا در آی.سی.یوی بیمارستان نمازی بستری شد خانم دکتر علیزاده با یک ربع صحبت کردن توانست آرامشی به ما بدهد که در هفده روز تهران از هیچ پزشکی ندیدیم.
--رضا آدمی به شدت پرانرژی است البته هیچگاه مرا اذیت نمی کرد اما قبل از بیماری شیطنت و شر و شورش واقعا زیاد بود اما حالا متعادلتر شده است. شاید باور نکنید اما هر وقت که با هم بیرون می رفتیم

نمیدانستم شب به خانه برمیگردم یا نه. ممکن بود سر از کرج و شمال یا شهرستانهای دیگر درآوریم!

کافه دوستانه ...
ما را در سایت کافه دوستانه دنبال می کنید

برچسب : رضا داوود نژاد , رضا داوود نژاد بعد از عمل , رضا داوود نژاد و همسرش , رضا داوود نژاد و همسرش ,بیوگرافی رضا داوود نژاد , عکس های رضا داوود نژاد, رضا داوود نژاد ویکیپدیا , عکس رضا داوود نژاد و همسرش , مصاحبه با رضا داوود نژاد, نویسنده : matin toop بازدید : 1094 تاريخ : پنجشنبه ساعت: 3:24

خبرنامه